داد معشوق به عاشق پیغام
که کند مادر تو با من جنگ
هرکجا بیندم از دور کند
چهره پرچین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خدنگ
مادر سنگ دلت تا زنده است
شهد در کام من و تست شرنگ
نشوم یکدل و یکرنگ تو را
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینه تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا برد زاینه قلبم زنگ
عاشق بی خرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حرمت مادری از یاد ببرد
خیره از باده و دیوانه زبنگ
رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سرمنزل معشوق نمود
دل مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین
و اندکی سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ:
آه دست پسرم یافت خراش
آه پای پسرم خورد به سنگ
به نام خدای عدالت و آزادی
میخواهم درباره ی چیزی بنویسم که نوشتن درباره اش کارآسانی نیست؟!؟!؟!؟!؟
میخواهم درباره ی تمدنی بنویسم که نامش ایران بوده و هست وخواهد بود .
ایران من تو سرزمین شیرمردانی چون آریوبرزن،سیاوش،وشیرزنانی چون تهمینه هستی . ایران من توسرزمین آریوبرزن ها،رستم ها،سیاوش ها،و... هستی .
ایران من توسرزمین حاکمان وپادشاهانی همچو
کوروش وداریوش هخامنشی هستی.کوروش پادشاهی که پس ازشکست دادن ارتش لیدی که بر خاک ایران حجوم آورده بودند،کرزوس پادشاه آن کشور را بخشید وحتی مالیات یکی ازشهرهای لیدی را دراختیاراو
گزاشت تابتواندآبرومندانه زندگی کند . او کسی بودکه پس ازفتح بابل دستور داد تابه روی تکه چوبی این جمله هارا حک کنند: مردم بابل از ستمگری پادشاه خود نبونید خسته بودنند،آنهاخودشان ازمن
خواستند تا بالشگرم به آنجا بروم،آنهاخودشان دروازه های شهررابه روی من بازکردنندوداوطلبانه خواستنند طابع ایران بزرگ باشند . من به آرامی وصلح وارد بابل شدم. نگزاشتم برمردمان این شهر
وسرزمین آزاری برسد . من برای صلح کوشیدم . نبونید مردم درمانده ی بابل را به بردگی انداخته بود . من برده داری رابر انداختم . به بدبختی های مردم پایان دادم . فرمان دادم مردم درپرستش خدای خود آزاد
باشند .
خانه های ویران آن ها را آباد کردم،فقط و فقط برای این که دل ها شاد شود .
کوروش کبیر پس از 29 سال اداره ی امپراطوری ایران و تلاش و کوشش برای آبادانی سرزمینش جان را به جان آفرین تسلیم و تقدیم کرد . برسرآرامگاه این مرد بزرگ چنین نوشته اند:
ای رهگزر هر که هستی از هر کجا که بیایی ، می دانم سر انجام روزی دراین مکان گزر خواهی کرد ، این منم کوروش ، شاه بزرگ ، شاه چهار گوشه ی جهان ، شاه سرزمین ها ، بر خاک بر خاک اندکی که مرا در بر گرفته رشک مبر ، بگزار و بگزر .
ایایران تو زادگاه داریوش بزرگ هستی . داریوش بزرگ بنایی عظیم به نام تخت جمشید را پایه گزاری وشروع به ساخت کرد . اوبابه کارگیری مهندسان ، معماران و هنرمندان برجسته ی آن زمان بنای بزرگ
تخت جمشید رادر 15 سال به اتمام رساند . درآن زمان پادشاه کشورهای مختلف به ایران سفر وبرای داریوش کبیر چشم روشنی می آوردند،نقل و قول شده است همه ی کسانی که به آنجا می آمدند،
از تجار تا سلاطین درآن جااحساس حقارت میکردند.داریوش بزرگا یران را ازهند تاشمال آفریقا و تاجنوب اروپا گسترش داد . او برای رفت و آمد آسان تر وداد وستد با ایالات های غربی ایران و یونان با
ایالات ها ی شرقی ایران و مخصوصا هندوپاکستان ،کانالی راطراحی کرد که در دنیا ی حال معروف به کانال سوید می باشد .
داریوش کبیرهم پس از 36 سال در1107 سال پیش ازهجری شمسی غروب کرد .
آرامگاه این مرد بزرگ درنقش رستم واقع درنزدیکی تخت جمشید به دستورخودش بنا شد .
بخشی ازسنگ نوشته ی آرامگاه داریوش هخامنشی:
اهورامزدا خدای بزرگ است .
او شادی و جدی بودن را در زندگی برای مردم آفرید .
او خرد و جدی بودن را برای داریوش آفرید .
به خواست اهورا مزدا من راستی را دوست دارم و ازبدی بیزارم .
من دوست مردم دروغگو نیستم .
تندخونیستم،هنگامی که درونم ازآتش خشم میجوشد،خشمم رافرومینشانم .
ای ایران ،تو وطن ایرانیهایی بودی که دروغگویی را دشمن بشرمی دانستند،مردمانی که پرخوری نمی کردند،وسعی می کردند تاحدا مکان از کسی چیزی قرض نگیرند.
ایران،وطن من،توسرزمین مردمانی هستی که به فرزندانشان درس وطن دوستی میدادند.
ایران من مردمان تو 3 اصل برای زندگی به فرزندان خود می آموختند:
1_اسب سواری
2_تیراندازی
3_راستگویی
شاهان بعد ازداریوش،مانندسلسله های دیگر ایرانی که با بی لیاقتی شاهانو بی کفایتی حاکمان فروریخت؛سلسله ی بزرگ هخامنشی با بیخردی داریوش سوم باحمله ی لشکر اسکندرمقدونی
فروریخت و 2500 سال تمدن وفرهنگ به آتش کشیده شد .
این بود قطره ای از دریای بی کران وخروشان تمدن وفرهنگ ایرانی .
نویسنده :حمید رضا درودی 13ساله
صبح یک روز نو بهاری بود روزی از روز های اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودنند دور هم خوش حال
بچه ها گرم گفت و گو بودند باز هم در کلاس غوغا بود
هر یکی برگ کوچکی در دست باز انگار زنگ انشا بود
تا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خنده
باز موضوع تازه ای داریم آرزو ی شما در آینده
شبنم از روی برگ گل بر خواست گفت :می خواهم آفتاب شوم
زره زره به آسمان بروم ابر باشم ، دوباره آب شوم
دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشاء ی کوچکش را خواند
گفت :باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند
غنچه هم گفت گر چه دلتنگم مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل و باغ گرم راز و نیاز خواهم شد
جوجه گنجشک گفت می خواهم فارغ از سنگ و بچه ها باشم
روی هر شاخه جیک جیک کنم در دل آسمان رها باشم
جوجه کوچک پرستو گفت کاش با باد رهسپار شوم
تا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر بهار شوم
جوجه های کبوتران گفتند کاش در کنار هم باشیم
توی گلدسته های یک گنبد روزو شب زاءر حرم باشیم
زنگ تفریح را که زنجره زد باز هم در کلاس غوغا شد
هر کدام به سویی رفت و معلم دوباره تنها شد
با خودش زیر لب چنین می گفت آرزو هایتان چه رنگین است
کاش روزی به کام خود برسید بچه ها آرزو ی من این است
قیصر امین پور
اگر از پرده برون شد دل من عیب نکن شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد قصه ی ماست که در هر سر بازار بماند
حافط الرحمة
-
شهریار
مجسمه شهریار، اثر احد حسینینام اصلی محمدحسین بهجت تبریزی زادروز 1285
تبریزپدر و مادر حاج میرآقا خشگنابی مرگ 27 شهریور 1367
تهرانملیت ایرانی جایگاه خاکسپاری مقبرةالشعرا شهر تبریز لقب بهجت , شهریار پیشه شاعر و ادیب کتابها منظومه حیدربابایه سلام دیوان سرودهها کلیات اشعار شهریار تخلص شهریار همسر(ها) عزیزه عمیدخالقی(-1332) فرزندان شهرزاد, مریم, هادی
زندگی نامه
شهریار در سال 1285خورشیدی در شهر تبریزمتولد شد. دوران کودکی را -به علت شیوع بیماری در شهر- در روستاهایقایش قورشاق وخشگناببستانآبادسپری نمود. پدرش حاج میرآقا بهجت تبریزی نام داشت که در تبریز وکیلبود. پس از پایان سیکل در تبریز، در سال 1300برای ادامه تحصیل از تبریز عازم تهران شد و در مدرسهدارالفنون تا سال 1303 و پس از آن در رشتهپزشکیادامه تحصیل داد.
حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرکدکتریبهعلت شکست عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر ترک تحصیل کرد. پس از سفری چهارساله بهخراسان برای کار در اداره ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت. در سال 1313 که شهریار در خراسان بود، پدرش حاج میرآقا خشگنابی درگذشت. او بهسال 1315 در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. دانشگاه تبریز شهریار را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکترای افتخاری دانشکده ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود.
در سالهای 1329 تا 1330 اثر مشهور خود -حیدربابایه سلام- را میسراید. گفته میشود که منظومه حیدربابا به 90 درصد از زبانهای جهان ترجمه و منتشر شدهاست. در تیر 1331 مادرش درمیگذرد. در مرداد 1332 به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود بهنام «عزیزه عبدالخالقی» ازدواج میکند که حاصل این ازدواج سه فرزند -دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی- میشود.
شهریار پس از انقلاب 1357 شعرهایی در مدح [نظام جمهوری اسلامی] سرود. وی در روزهای آخر عمر بهدلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در 27 شهریور1367 بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرای تبریز مدفون گشت.
شهریار در اشعار دیگر شعرا[ویرایش]
(هـ . ا. سایه)
ترانه غزل دلکشم مگر نشنفتی/ که رام من نشدی آخر ای غزال دمیده/ خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندم/ که دوش گوش دلم شعر شهریار شنید/
رازی ست که آن نگار می داند چیست/ رنجی است که روزگار می داند چیست/ آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست/ من دانم و شهریار می داند چیست/
چون دل مفتون ترا مشکل به دست آورده است/ کی رها می سازدت اینگونه آسان شهریار/ اولین استاد شعر و آخرین سلطان عشق/ هر کجا نام تو در آغاز و پایان شهریار/
(پژمان بختیاری)
زین شهر مردپرور و زین شهر عشق زای/ برخیزد ْآنچه مایة غرور و وقار ماست/ گه شهریار پرورد این شهر، گاه شمس/ کز نامشان تفاخر ملک و دیار ماست/
(مهرداد اوستا)
شعر همان عشق که با شهریار/ کرد سرافرازی و نام آوری/ شعر همان فتنه و آذرم و راز/ کز نگه دوست کند دلیری/
(بیژن ترقی)
به شهریار بگو شهریار می آید/ دوباره بخت ترا در کنار می آید/ بگو که عرصة شعر و ادب بپیرایند/ که از سواد دل آن شهسوار می آید/
ای شهریار نغمه که با چتر زرفشان/ دستانسرای عشق و خداوند چامه ای/ از من ترا به طبع گرانمایه، صد درود/ ز آنرو، که در بسیط سخنی، پیش جامه ای/
شهریارا تو همان دلبر و دلدار عزیزی/ نازنینا، تو همان پاک ترین پرتو جامی/ ای برای تو بمیرم، که تو تب کردة عشقی/ ای بلای تو بجانم، که تو جانی و جهانی/
در نیمه های قرن بشر سوزان/ اشک مجسمی بود، در چشم روزگار/ جان مایة محبت و رقت/ ایوای شهریار/
شهریار حزن بودی، خانه ات بیت الحزن پادشاه قلعة خاموش روح خویشتن شهر ویرانی سراسر خانه هایش سوخته بادهای در به در چرخان و بر در حلقه زن.[3]
دانلود کتاب شلوارهای وصله دار - رسول پرویزی
عنوان : شلوارهای وصله دار
نویسنده: رسول پرویزی
مترجم: -
تعداد صفحات: 194
زبان: فارسی
نوع فایل: PDF
حجم: مگابایت 2.4

دانلود با لینک مستقیم:
پسوورد: www.readbook.ir
(دقت کنید همه ی حروف کوچک وارد شود)
منبع مرجع دانلود
.: Weblog Themes By Pichak :.